بسم الله الرحمن الرحیم
روان مادربزرگم شاد. شانزده ماه پیش، مرحلهای دیگر از حیات را آغاز کرد، به قول نظامی:
از خردگهی به خوابگاهی
وز خوابگهی به بزم شاهی
اشعار زیادی حفظ بود، شبی که رفت، تفألی به حافظ زدم، غزلی آمد با این مطلع:
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
به پیشنهاد من، این بیت و چهار کلمه از منظومهای
که همیشه زمزمه میکرد را بر سنگ مزار نوشتند:
. بر لطفت آوردم پناه.
شاعر نیستم، اما این نظم پر نقص را تقدیم میکنم به او:
نگار خاطرات خوب دیروز
امید لحظههای سخت فردا
دلیل گریههای گاه و بیگاه
شکوه اشکهای حسرت و آه
شمیم گفتوگوهای شبانه
شبیه رازهای عاشقانه
پسِ پسلرزههای تلخوشیرین
ستون خیمۀ یک عهد دیرین
همه آرامشِ یک شهرِ دلتنگ
همه عمرش هراس از سایۀ جنگ
درباره این سایت